جدول جو
جدول جو

معنی سوار آب - جستجوی لغت در جدول جو

سوار آب
(سَ رِ)
حباب. (فرهنگ رشیدی). کوپله. نقافه. سیاب. فراساب. غوزۀ آب. (یادداشت بخط مؤلف) :
سوار باد چون برد آن طرف دست
هم از بادی سوار آب بشکست.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کار آب
تصویر کار آب
شراب خواری، می خوارگی به افراط، برای مثال بس بس ای دل ز کار آب که عقل / هست از آب کار او بیزار (خاقانی - ۱۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رَ کِ)
سواران آب است که حباب باشد. (برهان). حباب. (فرهنگ رشیدی) :
به که در آبت افکنند بتاب
نکشد آب خر سوارک آب.
امیرخسرو.
، موجۀ آب. (برهان). رجوع به سواران آب شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نِ)
کنایه از گنبدهای آب که به تازی حباب گویند و افراس آب و افراسیاب مرادف است. (آنندراج). حبابهای آب. (غیاث اللغات). کنایه از حباب است و آن قبه ای باشد شیشه مانند که در وقت باریدن باران بروی آب بهم میرسد:
خاک بر آن دایره کز هیچ باب
گرد نخیزد ز سواران آب.
امیرخسرو.
، موج آب. (برهان)
لغت نامه دهخدا
مروارید که رنگ او بسیاهی زند، (جواهرنامه)، آبی که از زمین های باطلاقی زهد و با آن مزارع را آبیاری توان کرد، فاضل آب زراعت که زمین را باطلاق کند، نهر یارودی که از زه کشی حاصل آید، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
کاراب. شراب خوردن. (جهانگیری). شراب بافراط خوردن. (برهان). شراب خوردن، ازمصطلحات. (غیاث). کنایه از شراب خوردن:
چون ز تو کس برنخورد، باری بر کار آب
خدمت خسرو گزین تا تو ز خود برخوری.
سنائی.
رنگ تیغش میان خون عدو
صوفئی دان که کار آب کند.
خاقانی.
بس بس ای دل ز کار آب که عقل
هست از آب کار او بیزار.
خاقانی.
بود مستی سخت لایعقل به خواب
آب کارش برده کلی کار آب
پیش نشین تازه بکن کار آب
بیش مبر آب ز کار ای غلام.
عطار.
این هفته با حریفان من کار آب کردم
چون آب کارگر شد از من مجوی کاری.
اوحدی.
، سقایت. ساقی گری:
شاهدان آب دندان آمده در کارآب
فتنه را از خواب خوش دندان کنان انگیخته.
خاقانی.
ای در غرقاب نار به کار آب پرداخته و در گذر سیلاب مجلس شراب ساخته. (نفثه المصدور)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخار آب
تصویر بخار آب
مه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوار پا
تصویر سوار پا
پیاده چست و چابک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه آب
تصویر سیاه آب
آب تیره و گل آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر آب
تصویر سیر آب
کسی و چیزی که از آب سیر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب
فرهنگ گویش مازندرانی